جدول جو
جدول جو

معنی نفس بست - جستجوی لغت در جدول جو

نفس بست
نفس بریده، از نفس افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفس پرست
تصویر نفس پرست
آنکه خود را دوست دارد، کسی که به میل هوا وهوس خود رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نفس گسستن. قطع شدن نفس. نفس فرورفته بیرون نیامدن:
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر
و اندر برم ز گریۀ شادی نفس ببست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
هوسباره. شهوت باره. که متابعت هوای نفس کند. که مطیع نفس اماره باشد
لغت نامه دهخدا
(دی نَ / نِ نُ / نِ / نَ)
آنکه بازمی دارد وقطع می کند تنفس و تکلم را. (ناظم الاطباء). نفس بر
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ حِسْ سی)
مراد نفس حیوانی است که منشاء حس و حرکت است. (فرهنگ علوم عقلی از جامعالحکمتین ص 149 و شفا ج 2 ص 635) :
دیوی است ستمکاره نفس حسی
کو مایۀ جهل است و بی قراری.
ناصرخسرو.
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد
پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
که نفس را قطع کند. که از دشواری یا سنگینی و گرانی رونده یا برنده را به ستوه آرد: راه نفس بر. بار نفس بر
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
محوطه ای که از نی بندند. (آنندراج). جای محصورشده از نی و حصار نی. (ناظم الاطباء) :
چو در نی بست تن ایمن نشستی
ز دل در جان جانت طارمی کو.
سنائی.
و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی. (کلیله و دمنه).
گرد تو صف زده خوبان کمربسته چو نی
گوئی از هر طرفی گرد شکر نی بست است.
کمال خجندی (از آنندراج).
شعله را پیرهن از خس نتوان پوشیدن
خنده ها عشق به نی بست زلیخا دارد.
سالک یزدی (از آنندراج).
هر آن دلی که ندارد محبتش بادا
برو همیشه ز نی بست سینه بیت حزن.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفس پرست
تصویر نفس پرست
ورنی ورنیک آنکه بهوی و هوس خود رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس بر
تصویر نفس بر
آنچه از دشواری یا سنگینی باز برنده را بستوه آرد، بار نفس بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نی بست
تصویر نی بست
محوطه ای که بانی محصور کنند: (گرد توصف زده خوبان کمر بسته چونی گویی از هر طرفی گرد شکرنی بست است) (کمال خجندی. فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نی بست
تصویر نی بست
((نِ یا نَ بَ))
محوطه ای که با نی محصور کنند
فرهنگ فارسی معین
از نفس افتادن بر اثر جنب و جوش بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی
بند آمدن نفس، برین نفس
فرهنگ گویش مازندرانی